Ranitidine

For The Painful Stomachs

26.8.18

How much do you need? Shall I throw up in your pocket?

روضه خواندن در مجلس ختم مثل انگشت کردن در دهان کسی‌ست که آلرِدی دارد بالا می‌آورد.

31.1.16

Forget to Remember

صبر کن
خاطره های شیرینت را جا گذاشتی
لای آن کتاب، لبه ی این فنجان،
زیر شاخه های کج کاج حیاط،
روی صافی تابلوهای نقاشی.
حالا که داری می روی
این ها را هم با خودت ببر.
هیچ چیز
به قساوت شیرینی یاد خاطره ها،
کام آدم را تلخ نمی کند.

18.9.15

Lost in Losing

آدم نگران اشیاء گم شده اش نمی شود.
این از مزایای دل بستن به اشیاءست.

20.7.14

Bites of Love

بیا
دیگر برایم فرقی نمی کند ماری یا ریسمان سیاه و سفید
ریسمان ها هم
مرا گَزیدند.

23.6.14

Birthdie

آرزویت
خاموش نشدن شمع ها باشد هم
باید فوت کنی؟

10.2.14

the Truth is Overweight

می آیی
با بی میلی تمام
و من مثل ترازو حقیقت را می گویم
می روی
با دلخوری تمام
می دانم
تا زمانی که حقیقت آنطور نیست که می خواهی
باز و باز و باز
می آیی .

13.10.13

the Bug

کاش دفعه ی بعد که مرا کشتی
جای اسپری کردن حرفهایت روی من
با تقی از همان کفشهای قرمز تق تقی ات
له ام می کردی
تا لا اقل شک نمی کردم
که زجر مردنم هم
از کثیف شدن کف آشپزخانه ی بعدی ها
مهمتر نبود.

5.7.13

Up, as long as Down

منِ بادبادک را
تو با همان نخی که بالا بردی،
پایین نگه می داری.

13.2.13

Cares who Suffers

از کچلها باید پرسید چی واسه موها خوبه نه پر موها.

2.12.12

Long-Term Magicianship

رابطه طولانی همه ی حقه ها را رو می کند.
حالا دیگر مثل دو شعبده باز
من از کلاهم خرگوش که هیچ، کرگدن هم بیرون آورم،
گویی که «سو وات؟»

7.11.12

Hobbling Part

آنجای رابطه که درد می کند را می شود خوب کرد،
آنجا که می لنگد را نه.

16.10.12

Casual Friendship

«فقط میخوام یه دوستی معمولی باشه.»... اسم اتفاقاتی که پس از آن بینمان رخ می داد گذاشتیم «معمولی». هر چیز معمولی معمولی نیست. خب، چیز معمولی معمولی ست دیگر. نیازی نیست بهش بگوییم معمولی.

بهار 63 / مجتبی پورمحسن / نشر چشمه

26.3.12

Too Soon to Sleep with, Too Late to Know

شناخت یه دختر قبل از خوابیدن باهاش غیرممکنه،
بعدش خیلی دیر.

1.2.12

Forgemorize

معمولا حرفهایی که نمی شود فراموششان کرد همانهایی ست که در پایان با قساوت اضافه می کند «بگذریم، فراموشش کن».

19.9.11

About Asghar

اصغر دماغ بزرگی داشت و خیلی مهربان بود و باهوش و سختکوش و خوش برخورد و با جنبه و مؤدب و خوش لباس و متین و فروتن و خوش صحبت و باشخصیت و تمیز و مرتب.
بچه های محل صداش می کردند اصغر دماغ.

6.8.11

In Her Place

جای این همه مزخرف راجع به خار و مدت و توت فرنگی و لذت،
بنویسید وقتی میگه «پس از اول برنامه ت این بود؟»،
چی باید جواب بدیم.

28.5.11

Mutual Understanding

رفقام اصرار داشتند که مرا با خانمی آشنا کنند. چون فکر می کردند ما با هم تفاهم داریم. البته منظورشان بیشتر این بود که آن خانم هم مثل من خل وضع است.

یک زن بدبخت / ریچارد براتیگان / نشر مروارید

5.4.11

She Won't Play Twice

حرفهای قشنگ که میزنی، متوقع خیره نشو به من با آن چشمان معصومت؛
مثل این دوره گردها «دوستت دارم»ات را که بدهم می روی برای همسایه آکاردئون بزنی...

7.2.11

Too Good

وقتی یکی زیادی خوبه،
حتما کاسه ای زیر نیم کاسه ست.

the Real Hustle (tv series)

9.1.11

are You Happy with Their Words?

از دید یک گُه، انسان همینطور بالا و بالاتر می رود.

28.12.10

It's Easier When U Donno What a "Sea" is Like

همچنان به زندگی امیدوارم،
همچون قزل آلایی که بر خلاف جریان آب شنا می کند،
در حوضچه پرورش و فروش ماهی قزل آلا.

13.12.10

our Whisper is Louder than your Shout

هرچه بیشتر گوش نمی دهیم، نوحه هاتان را بلندتر فریاد می زنید؛
هرچه بیشتر گوش تیز می کنید، فحش هامان را آرامتر زمزمه می کنیم.

2.12.10

How Much?

به اندازه کمپوتهایی که برای مریض ها آوردند و همراه مریض ها خوردند،
به اندازه «اورجینال» هایی که اوریجینال نبودند،
به اندازه اگزوزهایی که در دهان هوا فرو رفتند،
به اندازه موتورهایی که مواظب نبودند،
به اندازه درختهای ولیعصر که در سکوت از کنار زوجهای نامشروع گذشتند،
به اندازه بوقهایی که چراغ سبزها شنیدند و چراغ قرمز نشنید،
به اندازه تهران.

25.11.10

the Ideal

«...[با آن زن] درباره پرزیدنت روزولت حرف می زدیم. این واقعیت که سینه های سفت درشتی داشت و دموکرات هم بود او را زن ایدئال من می کرد.»

در رویای بابل / ریچارد براتیگان